شعری از طاهره زمانی( یاس )

  طاهره زمانی( یاس )

 

دوستِ نادیده­ام، شاعر و مترجمِ گرامی، یاسِ عزیز، در مدتِ حضورِ این وبلاگ و به­خاطر همین مطالبِ ناچیزِ آن، همواره از آن­سوی زمین و از خاکِ گرمِ مالزی مرا در این خطّه­ی سرد، طیِ نامه­ها و نظراتِ بسیار، با شور و شعرهای زیباشان از لطفِ خود بهره­مند ساخته­اند. یاسِ گرامی بزرگ­وارانه بیش­ترِ شعرهای اخیرشان را پژواکی از مطالبِ این مکان می­دانَند و در آخرین نامه­شان مطلبِ زیر را آورده­بودند­ که بر خود دیدم به پاسِ مِهر و منّت و قلمشان آن را در این­جا منعکس کنم.

حمیدرضا آتش­برآب

مسکو، ۲۷ فوریه­ی ۲۰۰۹

سلام دوستِ عزیز

دیروز که « شعرِ دلنوازت » را خواندم این سطور به ذهنم رسید که نوشتم و می­فرستم برایتان. بعضی نوشته­هاتان این­قدر روان­ست که بعد از خواندنش یک­چیزی توی ذهنِ آدم جاری می­شود و می­ریزد روی کاغذ. . . البته قبلاً هم نوشته بودم این­ها را. اما این شعر را تقدیم می­کنم به شما و فضایی که از آمیزشِ کلام و موسیقی می­سازید. شاد باشید.

طاهره زمانی( یاس )

۲۱ فوریه­ی ۲۰۰۹

نفَس بریده است

دست کوتاه

کلام وامانده.

 

آن­سوی سقفِ سرب

بساطِ لاجورد گم شده­است.

 

نور و آب را

هم­آغوشی در محاقست

و نطفه­ی رنگینِ آن کمان

سال­هاست که خشکیده.

 

رنگ­ها به زیر چادر شب پَرپَر می­زنند

و روز، خاکستری­ست

به­جامانده از

شهوتِ دیوانه­ی چراغ­های نیون.

 

گریبان­های بی­سَر

سلام­های خاموش.

یاران

سال­هاست بر سر میزِ قمار

باخته­اند مرا.

 

هوا سرد نیست

بس ناجوانمردانه

« امید » را بگویید

هوایی نمانده­است.

۲۱ فوریه­ی ۲۰۰۹

شعری از علی ثباتی

      علی ثُباتی

 

 

آتش‌بَرآب
             در دوردست
ِ دور است
آن­ورِ آب‌های سرخ و فریادهای لنین
مُشت‌های کوبیده بر میزهای جلساتِ بلشویکیِ سرد
آن‌ورِ دوربین‌های فراوان و همه‌زاویه‌ی شبکه‌‌های خبری
آن‌ورِ تیربارِ چچنی‌ها و تیربارِ چچنی‌ها
آن‌سوی تاریکیِ تاریخ با آن فکِ شکسته‌اش
آن سوی بیابانی پُرتَرَک با کله‌ی استخوانی
            گاوی مرده و بی‌اشتیاق
آن‌سوی ملال، سوی دیگرِ عشق.


آتش‌بَر‌آب
           غریبه‌ترین است
مُهرِ مسافتی ورای اراده‌ی زمین

                 بر چهره‌اش نشسته است
از گردِشِ زمین هم

            به من و زمینِ من دورتر است.


اما
آتش‌بَرآب
جایی در ذهنِ من

مثلِ چادری کوچک بَرپاست
و چه‌ کنم، گَه دوستی به تیرکی بند است
و من به یادواره‌های کوچکِ خندیدن و شوخی‌هایش.

و جهان

مثلِ تلیه‌ای پای دیوار
                            معطل ماست.

                                                               اوایل فوریه ۲۰۰۹