دستم نمی­رود تا بنویسم چه بر من گذشت وقتی پس از سالیانی استادم دمیتری کاراتی­یِف را دیدم و این که چه منتی بر من گذاشت و راه درازی را از کی­یِف برای دیدارم آمد.

سال­ها پیش از این در کی­یفِ زیبا و در مکتبِ استاد، هم­خانه­اش بودم، شعرِ روسی نوشیدم و افتخار این را داشتم که کلام پارسی­اش آموختم، چندسالی شعرِ پارسی را به­روسی ترجمه می­کردیم و استادِ نازنینم پس از دورانِ سختِ بیماری روحِ دوباره­ای گرفته­بود. . . که به­ناچار تَرکَش کردم.

دمیتری کاراتی­یِف، شاعر و نویسنده­ی برجسته­ی روس، مترجمِ چیره­دستی که به بیش از دوازده­زبان می­نویسد و آثارِ فراوانی را از ادبیاتِ این زبان­ها به­روسی و بالعکس برگردانده­اند، چندی پیش هم­راهِ دوستِ مشترکِ نویسنده­ و جهانگردمان- کانستانتین ماگیلنیک- به مسکو آمدند و میهمانِ من بودند.

 به­دعوتِ دانشکده­ی ادبیاتِ روسیِ دانشگاهِ مسکو کار­های مشترکمان را برای دوستانِ علاقه­مند خواندیم که ترجمه­هایی بود از شاعرانِ کلاسیک- به­ویژه حافظ- و نمونه­هایی از شعرِ معاصرِ ایران. در ابتدا متنِ بلندی را قرائت کردم که پاسِ استادم بود و شرحِ آشنایی­ِ شگرفی که با دمیتریِ نازنین رخ داده­بود و کارهای ادبی­مان که دیرزمانی هردو عاشقانه پی­گیرش بودیم. اساتید، دانشجویان و شاعرانِ روسیِ­ علاقه­مندِ حاضر باشنیدنِ اصلِ شعرها و ترجمه­ها، و به­ویژه آوای غزل به­روسی، نظرات و پرسش­های جالبِ بسیاری را طرح کردند و جلسه­ی شعرخوانی با اهدای کتابهامان به پایان رسید.   

<br/><a href="http://i40.tinypic.com/11t98a9.jpg" target="_blank">View Raw Image</a>